رفتیم قشم بگذریم که ....
تو راه برگشت با قطار توی واگن گشنمون شد ، رفتیم ایستگاه شهر بابک و ساندویچ سرد خریدم
ارمیا هی نمیخورد ، یهو ساندویچ و انداخت و گفت من غذای پدر مادر فقیرو نمیخورم
آخرش گفت میخورم ولی یادتون باشه از عالم و آدم فقیر ترید
عاشقانه های منو مامان جونت...
برچسب : نویسنده : 8pesaramermia9 بازدید : 11